اینجا به زودی بمباران خواهد شد...
داستانی بر اساس
روایت واقعه بمباران دانشکده فنی دانشگاه تبریز 1363
هوالحّی
اینجا به زودی بمباران خواهد شد...
□ پیرمرد از روی صندلی که نشسته بود نیم خیز شده و عکس کاغذی بزرگی که جوانی خوش بَر و رو را نشان می داد دستش گرفته بود و در میان انگشتان زبر و قطوری که بند بند شان جای پینه و زخم بود: با رَعشه آرام که تصویر جوان را جلوی چشمان همه تار می کرد حرف می زد:
- آقا مَن دایی این دانشجو هستم، نمی دانید چقدر این خبر جگرمان را آتش زده.
خدا می داند با چه مصیبت و سختی این بچه را راهی دانشگاه کردیم خدا را شکر می کنیم همه؛ پدر و مادرش هم تا خبر شهادتش را شنیدند با اینکه پدرش از هوش رفت؛ گفتند: پسرمان جای بدی نرفته. راه علی و اولاد علی را رفته افتخار شهادت پیدا کرده.
ما راضی به رضای خدا هستیم آقا ...