استعمارزدایی از دانشگاه؛ بازاندیشی در مسئولیت اجتماعی علم
معرفی کتاب استعمارزدایی از دانشگاه
کتاب استعمارزدایی از دانشگاه با گردآوری مقالاتی از پژوهشگران و فعالان دانشگاهی، نه صرفاً نقدی بر میراث استعمار در نظام آموزش عالی غرب، بلکه تلاشی است برای بازاندیشی در خود مفهوم «دانشگاه»؛ اینکه این نهاد چه دانشی را مشروع میشمارد، چه صدایی را خاموش میکند و در نهایت به چه کسی پاسخگوست. در دل این پرسشها، ایدهای نهفته است که میتواند برای ایران معنایی عمیقتر از «اصلاح برنامه درسی» داشته باشد: ایدهی بازتعریف مسئولیت اجتماعی دانشگاهها.
بامبرا و همکارانش نشان میدهند که دانشگاه مدرن، برخلاف ادعای بیطرفی، بر پایهی تاریخ طولانی سلطه و حذف شکل گرفته است. دانشگاه، در مقام نهادی معرفتی، نه تنها دانش تولید میکند بلکه مرزهای دانستن را نیز تعیین میکند؛ مرزهایی که اغلب با منطق استعمار و اروپامحوری شکل گرفتهاند. به تعبیر نویسندگان، دانشگاه در بسیاری از جوامع به جای آنکه در خدمت عدالت و رهایی باشد، به بازتولید نابرابری معرفتی و فرهنگی کمک کرده است. این نقد بهظاهر تاریخی، در واقع فراخوانی است برای بازاندیشی در اینکه دانشگاه امروز — در هر جای جهان از لندن تا تهران — چگونه میتواند از تکرار همان منطق سلطه پرهیز کند.
در این چارچوب، استعمارزدایی نه به معنای نفی دانش غربی، بلکه به معنای گشودن میدان دانش به صداها، تجارب و جهانبینیهای متکثر است. دانشگاه مسئول است نه تنها در برابر بازار کار یا دولت، بلکه در برابر جامعهی تاریخی خود پاسخگو باشد؛ جامعهای که حامل حافظه، زیستجهان و دانشهای خاموش است. اگر مسئولیت اجتماعی دانشگاه را صرفاً در قالب خدمات داوطلبانه یا کارآفرینی ببینیم، آن را از بنیان تهی کردهایم. مسئولیت اجتماعیِ واقعی، همان است که کتاب از آن سخن میگوید: بازگشت دانشگاه به بستر اجتماعی و تاریخی خویش، شنیدن صدای بهحاشیهراندهشدگان، و بازشناسی دانشهای غیررسمی به عنوان منبع مشروع معرفت.
در ایران، این بحث معنایی دوچندان دارد. دانشگاههای ما در دهههای اخیر میان دو فشار گرفتار شدهاند: از یک سو تقلید از ساختار و ارزشهای دانشگاه غربی، و از سوی دیگر انتظار پاسخگویی به نیازهای بومی و ملی. نتیجه، نوعی «دوگانگی معرفتی» است که در آن علم بومی و تجربهی اجتماعی جایگاه حاشیهای دارد. از همین رو، استعمارزدایی دانشگاه میتواند به مثابهی راهبردی برای بازسازی مسئولیت اجتماعی آن تلقی شود. یعنی دانشگاه ایرانی باید از تولید دانش صرفاً تقلیدی به سمت گفتوگویی میانفرهنگی حرکت کند؛ دانشی که ریشه در واقعیت زیستهی مردم دارد و در خدمت پایداری فرهنگی، اجتماعی و زیستمحیطی جامعه است.
در نهایت، کتاب بامبرا و همکارانش یادآور میشود که استعمارزدایی پروژهای صرفاً نظری نیست، بلکه مسئولیتی اخلاقی و اجتماعی است. دانشگاه اگر بخواهد به نهادی پویای اجتماعی بدل شود، باید از مرزهای انحصار معرفتی عبور کند و به صدای جامعه بدل شود؛ جامعهای که در آن علم نه ابزار سلطه، بلکه شیوهای برای عدالت، همبستگی و زیستِ پایدار است.