حل بحرانها از رهگذر امر فرهنگی اصیل/ فرهنگی که روح ندارد فرهنگ نیست/ فقدان درک امر فرهنگی و روح فرهنگ، اولین معضلِ فعالیت های فرهنگی در دانشگاهها است
فاطمه عباس آباد- دکتر بیژن عبدالکریمی، استاد فلسفه، دانشگاه آزاد اسلامی (واحد تهرانـشمال) در گفتوگو با «دانشگاه انقلاب» دربارۀ مسألۀ فرهنگ و اهمیت فعالیتهای فرهنگی در دانشگاهها ابتدا به تعریف واژۀ فرهنگ پرداخت و با ارائه چندین تعریف از فرهنگ، گفت: بیش از ۲۵۰ تعریف از فرهنگ وجود دارد که پرداختن بدانها در اینجا ممکن نیست و مشکلی را نیز حل نمیکند. اما باید توجه داشت فرهنگ یک مقوله چیرهکننده و احاطهکننده است، به این معنا که ما همواره درون فرهنگ هستیم و لذا نمیتوان بیرون آن قرار گرفته، آن را ابژه یا برابرـایستای خود قرار دهیم. بنابراین، به سهولت نمی توان فرهنگ را تعریف کرد. فرهنگ چیزی شبیه به خود زندگی است. ما درون زندگی هستیم و نمیتوانیم بیرون از زندگی قرار بگیریم و زندگی را ابژه خودمان کرده، دربارۀ آن صحبت کنیم. ما همواره و حتی همان لحظهای که دربارۀ زندگی میاندیشیم و سخن میگوییم غرق در زندگی هستیم. فرهنگ نیز یک چنین چیزی است. در واقع در مواجهه با مقولۀ فرهنگ ما با یک امر تعریفناپذیر روبرو هستیم. شاید تعریف هیچکدام از واژههایی که در علوم اجتماعی و علوم انسانی وجود دارد به اندازۀ تعریف فرهنگ دشوار نباشد.
تعاریف متعدد از فرهنگ:
گفته شد از فرهنگ تعاریف بسیار متکثر و متنوعی وجود دارد. در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنم. گفته شده است فرهنگ مجموعه بسیار پیچیدهای از آگاهیها، باورها، فهم جهان، فهم انسان، فهمی از حقیقت، نظام ارزش شناسی، نظام زیبایی شناسی،آداب و رسوم، آیینها، احساسات، شعائر، افسانهها و اسطورهها، ادبیات، هنرها، دانشها، نمادها، ارزشهای معرفت شناسانه، زیبایی شناسانه و اخلاقی، عادات، سنن، احکام و قوانین و همه آن چیزهایی است که در محدودههای جغرافیایی، تاریخی، قومی و نژادی خاصی که اموری بسیار سیّال و تغییرپذیر هستند شکل گرفته، انسانها در جامعه و از جامعه فراگرفته و در آن و با آن زندگی میکنند و میمیرند.
همچنین گفته شده است فرهنگ، «مسیر مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسانها» است.
فرهنگ مسیر مشترک آدمیان را در زندگی تعیین میکند. فرهنگ، دارای وجوه آشکار و نهان برای زندگی آدمیان است که البته عموم مردم صرفاً میتوانند وجوه آشکار فرهنگ را میبینند. البته منظورم از عموم مردم صرفاً مردم عادی نیست چرا که حتی پزشکان، مهندسان، دانشمندان، سیاستمداران و... وجوه آشکار فرهنگ را میبینند. برای مثال عموم مردم شعائر دینی مثل مراسم عاشورا یا راهپیمایی اربعين یا بناهایی چون مسجد شیخ لطف الله یا حرم امام رضا(ع) را می بینند. اما فرهنگ وجوه پنهانی نیز دارد که فقط اهل نظر میتوانند آنها را دریابند. به عنوان مثال وقتی افراد به مسجد رفته، میبینند در آنجا نماز جماعت اقامه میشود یا به حوزه علمیه میروند و میبینند در آنجا درس فقه داده میشود، فقط این اهل نظر و تفکر هستند که در مسجد یا در حوزۀ علمیه اموری را میبینند که عموم مردم و بسیاری که اهل نظر و تفکر نیستند آن امور را نمیبینند. فرضاً یک فرد اهل نظر و تفکر در مییابد که نماز جماعتِ برپاشده یا درس فقه ارائهشده دیگر از آن گرما و اثربخشی فرهنگیای که در گذشته از آن برخوردار بود، برخوردار نیست؛ یا فرضاً اهل نظر ممکن است در رفتار جوانان یا افراد جامعه اموری مثل نیهیلیسم، بسط فردگرایی، تزلزل متافیزیک اخلاق و خیلی امور دیگر را ببیند که بسیاری از افراد جامعه نمیتوانند آنها را ببینند و دریابند. به همین دلیل است که میگویم فرهنگ وجوه نهان و ناآشکاری نیز دارد که فقط اهل تفکر میتوانند آنها را دریابند.
همچنین، فرهنگ باعث میشود انسانها «احساس مشترک» داشته باشند. فرهنگ به ما هويت مستقل داده، ما را در برابر دیگران و از دیگران متمایز میکند و زیستجهان متفاوتی را به ما عرضه میکند. همچنین برای نزدیک شدن به مقولۀ فرهنگ میتوان آن را با اموری چون غریزه، امر طبیعی، تمدن یا با مقولۀ آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت مقایسه کرد. اینها بحثهای بسیار مبسوطی میطلبد که خارج از محدودیتهای مصاحبه با یک رسانه عمومی است.
اما اگر بخواهیم به بحث از مقولهای چون فرهنگ بپردازیم نیازمند ارائۀ تعریفی از فرهنگ هستیم تا این تعریف چارچوبی برای بحث در اختیار ما قرار دهد. لیکن ارائۀ این تعریف بدون انتخاب یک چشمانداز امکانپذیر نیست. ما نمیتوانیم در همه ابعاد فرهنگ، بهخصوص در یک مجال بسیار محدود مثل این مصاحبه، بدون انتخاب یک چشم انداز خاص صحبت کنیم. بنابراین ناگزیر و ناگریزیم که چشم انداز خاصی را برای بحث برگزینیم.
ــ از دیدگاه فلسفی و چشمانداز خود شما فرهنگ چه تعریفی در بستر دانشگاه دارد؟
اینکه فرهنگ در بستر دانشگاه چه تعریفی دارد و فعالیت فرهنگی در دانشگاه چگونه چیزی است بستگی تام و تمام دارد به این که ما از مقوله فرهنگ به طور کلی چه مراد میکنیم. ما از چشم اندازهای بسیار متفاوتی میتوانیم در مورد فرهنگ صحبت کنیم. در اینجا بدواً به منظور ترسیم چارچوبی برای بحث از فرهنگ به طور کلی دو نکته را بیان می کنم تا به کمک آنها بتوانیم بحث از «فعالیت فرهنگی در دانشگاهها» را ادامه دهیم.
به گفته نیچه «انسان پلی است که از خویش میگذرد تا به خویشتن برسد». بر اساس این تلقی از انسان، به اعتقاد من فرهنگ نوعی برونخویشی و استعلا (Transcendence)، یعنی تعالی جستن از خویشتن است. به بیان سادهتر، آنچنان که نیچه، فیلسوف بزرگ آلمانی در پایان قرن نوزده، بیان میدارد انسان یگانه موجودی است که میتواند از خویش بگذرد تا به خویشتن برسد. در این تلقی دو گونه خویشتن برای انسان مفروض گرفته شده است. هر انسانی با خویشتنی طبیعی و غریزی زندگی خود را میآغازد اما به واسطه فرهنگ است که از خویشتن میگذرد و به نوع دیگری از زیستن و بودن دست پیدا میکند. پس ما میتوانیم از دو تا «من» یا «خویشتن» سخن بگوییم؛ یکی «من یا خویشتن طبیعی، غریزی و غیرمتعالی» و دیگری «من یا خویشتن متعالی». فرهنگ کمک میکند که منِ غیرمتعالی به خویشتنی متعالیتر دست یابد. البته خود اعتقاد به وجود دو «من یا خویشتنِ» متعالی و غیرمتعالی نیز بخشی از فرهنگ و امری فرهنگی است؛ یعنی ممکن است برخی بر اساس فرهنگی دیگر با وجود این دو گونه خویشتن مقابله کنند. فرضاً در برخی از اندیشه های متفکران لیبرال گفته میشود که قائل شدن به وجود دو نوع من یا خویشتنِ متعالی و غیرمتعالی خطرناک است چرا که بر اساس این ثنویت و دوگانگی، غرایز و انگیزههای طبیعی انسان، که محرکهای بنیادین حیات اوست، سرکوب و تحقیر شده، بهانه در اختیار نظامهای استبدادی، بهخصوص نظامهای استبدادی دینی، قرار میدهد که با شلاق و تازیانه بکوشند تا انسانها را از «من» دروغین و غیرمتعالی به سوی «من» متعالی و حقیقیشان سوق دهند و با تازیانه و غل و زنجیر انسانها را به سوی بهشت رهنمون سازند.
فرهنگها حیات و زیست دارند/ فرهنگ یعنی استعلا و برونخویشی
اما ما می توانیم این دوگانگیِ «من موجود و من مطلوب»یا «من طبیعی و غریزی و من تربیتشده» را بپذیریم و حتی با لیبرالها نیز میتوانیم در این امر به یک توافق حداقلی برسیم که هرچند غرایز، محرکها و انگیزههای بنیادین حیات انسانند اما، به هر تقدیر، شهروند یک جامعه بودن صرفاً نمیتواند مبتنی بر من طبیعی و غریزی بوده، نیازمند حداقلی از تربیت بر اساس یک فرهنگ و استعلای فرد از من طبیعی به سوی یک من متعالیتر است. این استعلا و برونخویشی (Transcendence) همان چیزی است که در فعالیتهای صرف آموزشی و علمی دیده نمیشود و ما به امری فراتر و بیرون از فعالیت های عادی و روزمرۀ علمی و آکادمیک دانشگاهی نیازمندیم. یعنی ما نیازمند وجود منبع یا منابعی هستیم که به فرد کمک کرده تا به وی انگیزه و نیرو بخشد که بتواند از من دروغین و خویشتن نااصیل خویش بگذرد و به من حقیقی و راستین و خویشتن اصیل خود دست یابد. اینجاست که به مقوله فرهنگ و فعالیت فرهنگی در معنایی بسیار کلی و نه در معنای خاص (مثل انجام فعالیتهای هنری و غیره) میرسیم.
نکتۀ دیگر این است که فرهنگها تاریخ دارند؛ یعنی همۀ فرهنگها مراحل جنینی، تولد، رشد و دورههای جوانی و بلوغ داشته، و گاه نهایتاً با احتضار و مرگ روبرو میشوند. لذا باید توجه داشته باشیم وقتی از کنش و فعالیت فرهنگی صحبت میکنیم راجع به کدامین فرهنگ و از کدامین مرحله تاریخی آن صحبت میکنیم. به بیان دیگر، ما میتوانیم از دوگونه فعالیت فرهنگی صحبت کنیم: فعالیت فرهنگی فرهنگهای جوان که خواهان بسط و گسترش هستند؛ و فعالیت فرهنگی فرهنگهایی پیر که محافظهکار شده، به حالت تدافعی افتادهاند. فعالیتهای فرهنگی بر اساس فرهنگهای جوان با نوعی آشوبگری و ساختارشکنی ذهنی و به مهمیز و تازیانۀ پرسش گرفتن فرهنگ پیشین همراه است، اما کنشهای فرهنگی مبتنی بر فرهنگهای کهنسالتر با نوعی محافظهکاری و حفظ آنچه که در حال از دست رفتن است و با مقاومت در برابر فرهنگهای جدید همراه هستند. در یک بیان بسیار کلی فعالیت فرهنگی در دو مرحله از تاریخ یک فرهنگ و با دو غایت گوناگون میتواند صورت پذیرد:
الف. در مرحلۀ جوانی یک فرهنگ رو به رشد (با غایت بسط فرهنگ جدید)
ب. در مرحلۀ پیری یک فرهنگ رو به ضعف و اضمحلال (با غایت حفظ فرهنگ پیشین)
فرهنگ جوان، معترض، شورشی و آشوبگر و برهمزننده و خواهان بسط و گسترش خویش است و فرهنگ پیر، محافظهکار و خواهان حفظ و دفاع از ارزشهای رو به نابودی و اضمحلال خویش.
کارکردهای مهم فرهنگ و شکست کنشهای فرهنگی
از کارکردهای مهم فرهنگ میتوان به هویتبخشی، ایجاد یک «ما»ی مشترک در برابر دیگری و دشمنان یک ملت، خروج فرد از تنهایی، متمایز ساختن یک قوم تاریخی یا یک گروه اجتماعی از دیگران، استقلال شخصیت و حس خودباوری بخشیدن، نشان دادن اصالت و ریشه تاریخی داشتن و دادن حس کسی بودن اشاره کرد، یعنی همه آنچه که امروز در میان نسل های جدید و جوان ما در حال از بین رفتن است و به جای آن نوعی خودباختگی، خودبیزاری، ضعف و انفعال، عدم استقلال و... آنها را فرا گرفته است. البته مسألۀ پیچیدهتر از این دو گانه است و اگر فرصتی دست دهد من به این موضوع بازخواهم گشت. به هر تقدیر، حاکمیت، روحانیت و گفتمان انقلاب ما و نیروهای اندکی در دانشگاهها و گروهی از اساتید، دانشجویان و کارمندان میکوشند تا با فعالیت فرهنگی در برابر این روند مقاومت کنند که در نهایت نیز تاکنون توفیق چندانی وجود نداشته است.
ــ به نظر شما چه اهمیتی دارد که دانشجویان علاوه بر تحصیل و کسب علم و دانش، در فعالیتهای فرهنگی دانشگاهی نیز مشارکت داشته باشند؟
این بر میگردد به اینکه خود فرهنگ چقدر ضرورت دارد. میتوانیم بگوییم انسان یک حیوان فرهنگی است. فرهنگ برای انسان و جامعه امری لوکس، فانتزی و تزیینی نیست بلکه امری بسیار ضروری و بنیادین است. برای فهم این مطلب کافی است در قوه خیال خود فرض کنیم که عمل لقاح را در لولههای آزمایش و در محیطی دور از جامعه و فرهنگ، فرضاً در بیابانهای ساهارا، در قطب شمال یا در سیارهای دیگر انجام دهیم و با دستگاههای کنترلکننده از راه دور، شرایط زیستی رشد جنین برای تولد او و نیز شرایط و مواد لازم برای زنده ماندن وی بعد از تولدش، مانند وجود اکسیژن، آب، غذا، دمای مناسب، دوری از گزند بیماریها یا حیوانات و... را فراهم آوریم. موجود مورد نظر به لحاظ جنینی رشد خواهد کرد، متولد خواهد شد و پس از تولد رشد زیستی و فیزیکی خواهد داشت اما این موجود انسان نخواهد بود. انسان موجودی فرهنگی و تمام کنشهای او کنشهای فرهنگی است.
حیوانات غذا میخورند، غریزه جنسی دارند و زاد و ولد میکنند. در انسان نیز نیاز به غذا و غریزۀ جنسی وجود دارد اما هنگامی که من بخواهم سیبی را گاز بزنم یا غذایی را بخورم برای من این امر صرفاً یک امر زیستی، طبیعی و بیولوژیک نیست بلکه به شدت با مقولات فرهنگی عجین و درهمآمیخته است؛ یعنی من باید بدانم که آیا فرضاً این سیب مال من است یا نه؟ آیا من مجاز به خوردن این غذا هستم یا نه؟ آیا من اجازه به برقراری رابطه جنسی با این جنس مخالف هستم یا نه؟ پس تمام کنشهای ما انسانها کنشهای فرهنگی است و به همین دلیل نیز فرهنگ به عنوان یک امر ضروری قوامبخش اگزیستانس یا نحوۀ هستی انسانی ماست. لذا ما به هیچ عنوان نمیتوانیم فرهنگ را کنار بگذاریم.
فرهنگ هویتبخش نیز هست. انسان یگانه موجودی است که «چیستی» ندارد بلکه «کیستی» دارد. همه اشیا، گیاهان و حیوانات چیستی دارند و این فقط انسان است که کیستی دارد. کیستی انسان در نسبتی است که با فرهنگ برقرار میکند. انسان موجودی است که از طریق فرهنگ با دیگران حس مشترک بودن دارد و این حس او را از تنهایی و خطر خودکشی حفظ مینماید.
فرهنگ فرد را اجتماعی میکند و برای زندگی اجتماعی او را تربیت میکند و این فرهنگ است که ارزشها و رعایت حقوق یکدیگر را به ما منتقل میکند؛ این فرهنگ است که به من میگوید من کیستم و این کیستی با کیستی دیگران و سایر اقوام چه تفاوتهایی دارد. اما مسئله اینجاست که هیچ یک از فعالیتهای آموزشی و پژوهشی دانشگاهی نمیتوانند به این نیاز بنیادین به فرهنگ پاسخ دهند لذا ما به نوعی از فعالیتهای فرهنگی در دانشگاهها نیازمندیم.
ــ آیا بین فعالیتهای فرهنگی اصیل و فعالیتهای صرفاً سرگرمیساز تفاوتی قائل هستید؟
با توجه به گستردگی مفهوم فرهنگ، هرگونه بازی و سرگرمی، بار فرهنگی نیز دارد، یعنی ما نمیتوانیم یک بازی داشته باشیم که بار فرهنگی نداشته باشد. تمام کنشهای ما از جمله سرگرمیها و تفریحات ما نیز نوعی کنش فرهنگی هستند اما بازی و تفریح کنش فرهنگی در معنای اصیل کلمه نیست، در اینجا میخواهم شما را به چند نکته توجه دهم. برخی از نهادهای فرهنگی ما در کنشگری و فعالیت فرهنگی خود شکست خوردهاند و نتوانستهاند مخاطب جذب کنند. لذا فکر میکنند با سرگرمی و بازی، شومنبازی، دلقکبازی و ایجاد برنامههای شادیآور در تلویزیون، پارکها، مدارس یا دانشگاهها میتوانند مخاطب جذب کنند و این نهایت ضعف و شکست است. با برنامههای شادیآور مخالف نیستم لیکن با جانشین شدن شو(show)های شادیآور به جای فعالیتهای فرهنگی یا تلقی از این شوها به منزلۀ فعالیتهای اصیل فرهنگی به شدت مخالفم. درست است که بازیها میتوانند، به خصوص برای کودکان، بار فرهنگی داشته باشند اما بازی و سرگرمی، بهخصوص برای بزرگسالان، در واقع فعالیت فرهنگی در معنای حقیقی و اصیل خودش نیست. من به عنوان یک معلم دانشگاهی وقتی در محیط دانشگاههاه و در کنار آسانسورها و بر در و دیوار و تابلوهای اعلانات دانشگاهها پوسترهای برنامههای فرهنگی را میبینم، شاید باور نکنید، اما دلم میخواهد همه این پوسترها را پاره کنم یا سرم را از شدت ناراحتی به دیوار بکوبم. اشتباه بسیار بزرگی در برخی از مجموعههای به اصطلاح فرهنگی ما در دانشگاهها وجود دارد که احساس میکنند با تبلیغات کار فرهنگی انجام میدهند. به عنوان مثال در دانشگاهها نمایشگاهی از کتابهای زرد، کارگاههای آموزش بازاریابی اینترنتی یا برگزاری کلاسهای شیوههای سریعخوانی کتاب و... را برای دانشجویان بر پا میکنند و این نشان میدهد که درک اصیلی از امر و مقوله فرهنگی حقیقی، یعنی درک اموری که بتوانند در جان دانشجویان تحولی ایجاد کرده، به جان آنان روشنایی و معنا بخشند، وجود ندارد.
فرهنگی که روح ندارد فرهنگ نیست.
ــ چگونه میتوانیم فعالیتهای فرهنگی دانشگاه را به سمت عمق و اصالت سوق دهیم؟
در پاسخ به این پرسش ابتدا خواهانم دو مقوله را از هم تفکیک کنم. درست است که فرهنگ در سراسر جامعه، به خصوص در میان جوانان و جامعه دانشگاهی امری حیاتی و ضروری است، اما مراد از فرهنگ، در اینجا فرهنگی است که زنده است و روح دارد. یک مثال ساده میزنم تا بهتر متوجه شوید. بارها گفتهام فرهنگ چیزی شبیه پدر و مادر فرد است. پدر و مادر فرد والدین او، یعنی متولدکنندۀ او و نیز تغذیهکننده، رزاق، مربی و حامی احساسی و عاطفی و عقلانی وی هستند. لذا پدر و مادر برای فرد بسیار عزیز و مقدسند. اما همین پدر و مادری که عزیز و مقدسند، وقتی میمیرند، یعنی روحشان را از دست میدهند، دیگر نمیتوان آنها را در خانه نگاه داشت چرا که بوی تعفن جسد مرده و بیروحشان فضای خانه را پر کرده، ادامۀ اجازۀ زندگی را نمیدهد و باید جسدشان را به خاک سپرد و دفن کرد. فرهنگ نیز یک چنین چیزی است. در واقع فرهنگ پیکری است که روح دارد و تفکر در حُکم روح فرهنگ و حیاتبخش فرهنگ است. متأسفانه توجه به «مؤلفۀ تفکر»، یعنی توجه به «روح فرهنگ»، همان چیزی است که در میان اولیای امور فرهنگی و در اکثر قریب به اتفاق فعالیتها و کنشهای به اصطلاح فرهنگی در دانشگاهها وجود ندارد. عدم توجه به عنصر تفکر به معنای عدم درک اصیل از مقوله فرهنگ و کنش فرهنگی است و همین امر باعث شده که بسیاری از فعالیتها و کنشهای به اصطلاح فرهنگی ما دچار اِحباط، تباهی و شکست شود، یعنی این گونه فعالیتها یا مورد استقبال قرار نگیرند یا به نتایجی منتهی شود که برخلاف و عکس آن چیزی است که هدف غایی انجام آنها بوده است.
فقدان درک امر فرهنگی و روح فرهنگ، اولین معضلِ فعالیت های فرهنگی در دانشگاهها است.
ــ به عقیده شما بزرگترین چالشها و موانع بر سر راه فعالیتهای فرهنگی مؤثر در دانشگاههای ایران کدامند؟
پاسخ اصلی این پرسش همان عدم درک امر اصیل فرهنگی است. در میان اولیای امور فرهنگیِ دانشگاههای ما مقوله فرهنگ به هیچ وجه درک نمیشود. به جرأت میتوانم بگویم بسیاری از اولیای امور فرهنگی ما، درکی درست از مقوله فرهنگ ندارند. بگذارید بی پیرایه بگویم: در گفتمان انقلاب و حاکمیت سیاسی کشور ما کمتر چهرهای را میبینیم که مرد فرهنگ در معنای اصیل کلمه باشد. در واقع خطایی که حاکمیت و نهادها و مسئولان به اصطلاح فرهنگی ما میکنند همان خطایی است که بسیاری از سیاستمداران و کنشگران و روشنفکران ما میکنند و آن درک بوروکراتیک و علمالاشیایی از مقولۀ فرهنگ است. آنها پیوسته از بودجهها، هزینهها، تغییر مدیریتها و مصوبات دولتی و مجلس در خصوص امور فرهنگی سخن میگویند، بیخبر از آنکه روح فرهنگ را در اندیشهها، اگزیستانسها و اعماق جان آدمیان باید دنبال کرد.
فرهنگ و فعالیت فرهنگی با تبلیغات فرق دارد.
بسیاری از مسئولان، فرهنگ را با تبلیغات اشتباه گرفتهاند و تصور میکنند که با تبلیغ میتوان کار فرهنگی کرد. برخی صرف پوستر زدن یا صرف برگزاری جلسات سخنرانی را جزو فعالیتهای فرهنگی تلقی میکنند. اما، همانطور که گفتم، فرهنگ همانی است که نیچه، فیلسوف بزرگ آلمانی، میگوید: انسان موجودی است که از خویشتن میگذرد تا به خویشتن برسد. فرهنگ آنجایی شکوفا میشود و میدرخشد که ما سبب یک نوع حرکت در جان افراد جامعه شویم تا افراد از سطحی از درون خود حرکت کرده تا به سطح وجودی دیگری در اعماق جان و وجودشان برسند.
کار فرهنگی کاری است که در جانها حرکت و تحول ایجاد کند.
کار فرهنگی کاری است که مسیح میکند و در کالبدهای مرده روح تازهای میدمد تا کسی که یک برده است و به فرهنگ بردگی خو کرده است، حس آزادگی را تجربه کرده، در برابر قدرت امپراطوری روم بایستد و برای دفاع از آزادی و آزادگیاش تا پای جان مقاومت کند. کار فرهنگی کاری است که پیامبر ما با بردهای به نام بلال حبشی میکند و جان او را تا سرحد یکی از شخصیتهای معنوی برجسته در میان اصحاب تعالی میبخشد. امیرالمومنین، علی ابن ابی طالب (ع) میفرمایند «من راههای آسمان را بهتر از راههای زمینی بلدم»[1]. راههای زمین، راههای سیاست و اِعمال قدرت در ساحت سیاست است و راه آسمان یعنی راه جانها و نفوذ معنوی در قلبها. این نفوذ و تسخیر جانها کار هر کسی نیست. متأسفانه در جامعه امروزی ما کار فرهنگی دست کسانی است که درکی درست از مقوله فرهنگ ندارند. لذا من به عنوان یک دانشآموختۀ فلسفه اکثر قریب به اتفاق فعالیتهای فرهنگی در دانشگاهها را به هیچ وجه کنش فرهنگی نمیدانم. این فعالیتها عمدتاً سیاسی، تبلیغاتی، اداری و بوروکراتیک است و بیشتر در جهت خرج کردن بودجههای تخصیصیافته در حوزۀ فعالیتهای بهاصطلاح فرهنگی یا نوعی رزومهسازی یا خودنمایی برای حفظ یک موقعیت اداری و اجرایی است. شرط عملیاتی شدن اکثر قریب به اتفاق طرحهای به اصطلاح فرهنگی این است که این فعالیتها انتقادی نباشند، به کسی برنخورند، شور و احساساتی را برنیانگیزند، مورد اعتراض مقامات بالادستی یا نهادهای حراست و گزینش واقع نگردند و به خصوص موقعیت و منصب مدیران را به خطر نیفکنند. به زبان سادهتر، عمدتاً به ایدهها و طرحهای فرهنگیای اجازه عملی شدن میدهند که هیچ بو و خاصیتی نداشته باشند. بسیاری از فعالیتهای فرهنگی در دانشگاهها با جان دانشجویان ما ارتباط برقرار نمیکنند چرا که مسئولین این گونه فعالیتها نه درکی از موقعیت متافیزیکی جهان دارند، نه مقولات بسط نیهیلیسم جهانی، بیمتافیزیک شدن اخلاق و بنیادهای ارزشهای انسانی در جهان جدید، خطرات گسست و انقطاع دانشجویان و نسلهای جدید از میراث تاریخیشان، آسیبهای بیهویتی و نتایج و پیامدهای سترگ آن برای هویت ملی و امنیت ملیمان را درک میکنند؛ و از قضا درست همانجایی که معلما ن و اساتید انگشتشماری که خواهانند به انجام کار فرهنگی در معنای اصیل کلمه مبادرت ورزند و به اعماق جانها و اگزیستانسهای جوانان رسوخ پیدا کنند با محدودیت ها روبرو میشوند چون کسانی در خصوص فرهنگ و کنشهای فرهنگی تصمیم میگیرند که هیچ درکی از مقوله فرهنگ و کنش فرهنگی اصیل ندارند. لذا بجای اینکه آنان تسهیلکنندۀ فعالیتهای اصیل فرهنگی باشند بیشتر مانعتراشی میکنند.
رسوخ در جانها روح و معیار فعالیت اصیل فرهنگی است.
ــ از نگاههای مدیریتی، بودجه، مشارکت دانشجویی یا چارچوبهای فکری، فکر میکنید چگونه میتوانیم نگاه دانشجویان را از فعالیتهای صرفاً مدرکگرا به سمت فعالیتهای فرهنگیِ معنادار تغییر دهیم؟
اگر ما تمایز میان تفکر و فرهنگ را دریابیم و دریابیم که «تفکر و پرسشگری» و «رسوخ در جانها» روح و معیار فعالیتهای اصیل فرهنگی است در اجرای فعالیتهای فرهنگی در هر ارگانی میتوانیم موفق عمل کنیم و اِلّا تخصیص بودجه و این که کدام فرد یا جریان سیاسی سِمتهای مدیریتی در امور فرهنگی را بر عهده گیرد مسائلی بسیار فرعی است. مسألۀ اصلی این است که متأسفانه آنچه که در زمینه فعالیتهای فرهنگی اجرا میشود عمدتاً روح نداشته، فاقد مؤلفۀ تفکر در معنای طرح پرسشهای اساسی و بنیادین است. این سازمانها و نهادها غالباً با جسد مرده و بیروح فرهنگ سر و کار دارند و به همین دلیل نیز مؤفقیتی در ساحت فرهنگ نصیبشان نمیشود. نشانۀ حضور روح تفکر در فرهنگ آنجایی است که ما بتوانیم درون جانها رسوخ کنیم.
برای اینکه بتوانیم معنای امر فرهنگی را بهتر درک کنیم سه گونه رابطه انسانی را باید از هم تمییز دهیم. به نظر من تمام روابط میان انسانها را میتوان به اعتباری تحت سه مقولۀ کلی قدرت (سیاست)، اقتصاد و فرهنگ قرار داد: رابطه اول بر اساس وجود نوعی مرجعیت، قدرت یا اتوریته (authority) است، مثل رابطۀ پلیس یا حکومت با شهروند، قاضی با متهم، زندانبان با زندانی، یا فرمانده با سرباز. پلیس، حکومت، قاضی، زندانبان یا فرمانده بر اساس مرجعیت و اتوریتهای که دارد فرمان میدهد و شهروند، متهم، زندانی یا سرباز اطاعت میکند. این حوزه را حوزۀ قدرت یا سیاست (در معنای عام کلمه) مینامیم که در آن وجود اقتدار، مرجعیت یا اتوریته امر اساسی، محوری و بنیادین است. این سنخ از روابط مبتنی بر مرجعیتی است که از یک مقام مافوق به فرد داده شده است. رابطه دوم رابطه اقتصادی است و بر اساس نوعی رابطه سودمحورانۀ دوطرفه شکل میگیرد، یعنی طرفین رابطه از این رابطه سود میبرند. مثلاً وقتی ما به مغازه قصابی رفته پولی میدهیم و مقداری گوشت میخریم، ما و قصاب، هر دو طرف سود میبریم، چرا که ما مایحتاج خود را رفع میکنیم و قصاب از فروش گوشت سود میبرد. پس هر دو از این رابطه سود میبریم. اینجا ساحت یا حوزۀ اقتصاد است و در آن محاسبۀ «سود طرفین» مبنای مناسبات است. اما اگر در حوزۀ اقتصاد مبنای مناسبات را به جای سود طرفین، مؤلفۀ قدرت یا اتوریته قرار دهیم روابط اقتصادی دیگر وجود نخواهد داشت. فرضاً اگر کسی با اسلحه به یک فروشگاه رفته، اسلحله را بر شقیقۀ فروشنده بگذارد و بگوید کالایی را به من بده یا شلیک خواهم کرد، این دیگر یک رابطۀ اقتصادی نیست. اما میان انسانها نوع سومی از روابط وجود دارد که نه بر مبنای مرجعیت، قدرت یا اتوریته است و نه بر مبنای سود طرفین. این رابطه مبتنی بر مؤلفههای جستجوی آزادانۀ حقیقت، عشق و نفوذِ (influence) معنوی است. این نوع از رابطه را، که انسانیترین سنخ رابطه میان انسانهاست، حوزۀ فرهنگ و فعالیت فرهنگی مینامیم. برای مثال، اگر من به عنوان معلم دانشگاه، وارد کلاس شوم و به دانشجویانم خود را چنین معرفی کنم که «من دکتر بیژن عبدالکریمی هستم و دارای مدرک دکتری از فلان دانشگاه هستم و صاحب چندین اثر و مقاله و ترجمه هستم و دانشگاه مرا به عنوان استاد این درس شما برگزیده است و لذا به شما جوانان خام و نادانی که تازه از دبیرستان وارد دانشگاه شدهاید دستور میدهم که در کلاس چنین و چنان رفتار کنید»، یعنی اگر بکوشم بر اساس نوعی مدرک یا نوعی مرجعیت و اتوریته و اجازهای که وزارت علوم یا دانشگاه برای تدریس به من داده است و از موضعی بالا و با نگرش از بالا به پایین با دانشجویانم مواجه شوم، در این صورت نه فقط در کلاس رابطۀ فرهنگی شکل نخواهد گرفت بلکه اساس و بنیاد ظهور هرگونه رابطۀ فرهنگی در کلاسم را ویران ساختهام. رابطه فرهنگی آنجایی شکل میگیرد که من به «حقیقتی» تعهد دارم و میکوشم این حقیقت را به دیگران و به دانشجویانم در فضایی گفتوگویی منتقل کنم. رابطه فرهنگی از آن لحظهای آغاز میشود که من نوعی نفوذ معنوی در اگزیستانس و اعماق جانهای دانشجویانم داشته باشم و دانشجویانم این نفوذ معنوی را در خویش احساس کنند، آزادانه آن را بپذیرند و هر جا که حقیقتی را که آنها را بدان دعوت میکنم قبول ندارند یا متوجه نمیشوند بدون هراس و با احساس امنیت کامل از من بپرسند و من با گشودگی و حس احترام بدانها پاسخشان گویم و آنها احساس کنند که استادشان را دوست میدارند، نه این که نسبت به من، صرفاً به خاطر ترس از نمره و امتحان احترام ظاهری بگذارند و بعد از پایان ترم اگر مرا در راهروهای دانشگاه یا در خیابان دیدند رویشان را بازگردانند. اگر من بتوانم با اگزیستانس، جان و روح دانشجویم کاری کنم که احساس کند وی بعد از آنکه از کلاس درسم خارج شد دیگر همان فرد پیشین نیست و تحول و صیرورتی در جان و اگزیستانش صورت گفته است، آنجاست که فعالیت فرهنگی اصیلی روی داده است. این رابطۀ سوم بر اساس حس آزادی و عشق معنویِ دانشجو به استادش، و نه بر اساس نوعی اتوریته یا سود و بدهوبستان مالی تحقق مییابد. اگر این دو مؤلفۀ بنیادین، یعنی آزادی و عشق در کار نباشد به هیچ وجه رویداد فرهنگی و فعالیت اصیل فرهنگی روی نخواهد داد.
حال، شما میتوانید با من همدل باشید که چرا میگویم در میان مسئولین فرهنگی ما درکی از مقوله فرهنگ وجود ندارد. بسیاری از امور به اصطلاح فرهنگی در جامعه ما امور شبهفرهنگی و حتی گاه ضدفرهنگی است. بسیاری از مواقع فعالیتهای به اصطلاح فرهنگی اموری دروغین و نوعی خودفریبی و تظاهر به انجام کنشهای فرهنگی است. به همین دلیل جامعۀ امروز ما شبیه جنگلی میماند که کنش اصیل فرهنگی در آن حضور نداشته یا ظهور بسیار کمی دارد. لذا بسیار طبیعی است که ما در جامعه با بحرانهای عظیم فرهنگی روبرو هستیم چون میان افراد جامعه با میراث عظیم و منابع اصیل فرهنگیمان رابطهای حقیقی، یعنی رابطهای در ژرفنای اذهان و جانها، وجود ندارد و مرجعیتهای معنوی پیشین مثل روحانیت، که میتوانستند به شکلگیری این رابطۀ معنوی به جامعه کمک کنند، در روزگار ما قدرت نفوذ معنوی و اثرگذاری فرهنگیشان را به دلایل گوناگون اجتماعی، تاریخی، تمدنی و جهانی از دست دادهاند، لذا جامعه تغذیه فرهنگی نمیشود و به همین دلیل بحرانهای فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و حتی سیاسی و امنیتی ما روز به روز بیشتر و بیشتر میشود. لذا همۀ مسئولینِ نه فقط دانشگاهها، مدارس و نهادهای فرهنگی بلکه حتی مسئولینِ نهادهای انتظامی، امنیتی، سیاسی و قضایی ما نیز باید بر ضرورت بازتعریف امر فرهنگی و بازنگری به سیاستگذاریهای فرهنگی مساهمت ورزند، چرا که همه امور اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی، حقوقی، سیاسی، پلیسی و حتی امنیتی و نظامی ما وجوهی فرهنگی داشته، بدون تغذیۀ فرهنگی جامعه، در همۀ ساحاتِ حیات فردی و اجتماعیمان با معضلات و بحرانهای بسیار روبرو خواهیم بود.
ــ نقش فضای مجازی و شبکههای اجتماعی را در شکلگیری و جهتدهی به فعالیتهای فرهنگی دانشجویان چگونه ارزیابی میکنید و آیا این شبکهها یک فرصت است یا یک تهدید؟
به نظر من پدیدارها تکارزشی نیستند و نمیتوان آنها را به نفع مطلق مثبت یا به نفع مطلق منفی تلقی کرد. به بیان دیگر، هر پدیداری در این عالَم، بسته به این که ما چگونه با آن برخورد کنیم، میتواند فرصتهایی و در همان حال و به نحو توأمان خطراتی را برای ما فراهم کند. با توجه به فقدان نگرش حِکمی و فلسفی و نیز فقدان نگرش تاریخی، که در جامعه و در میان مسئولین ما وجود دارد، به نظر من شبکههای مجازی بیشتر شبیه به تهدید است تا فرصت. اما هر پدیداری فرصتهایی را نیز ایجاد میکند و به دلیل اینکه ما نمیتوانیم رابطه درستی با پدیده فضای مجازی و ظهور شبکههای اجتماعی برقرار کنیم، تحولات در حوزۀ فناوریهای نوین اطلاعاتی و ارتباطی برایمان بیشتر یک تحدید بوده است تا فرصت. توجه داشته باشید با ظهور مدرنیته روند تکوین تاریخ واحد جهانی شدت و حدّت یافته است. مدرنیته همه فرهنگ ها را در دل خود جای داده است. لذا وقتی امروز به هر جای جهان، مثل کشورهای آمریکای لاتین، آفریقا ، ژاپن، چین و غیره بروید، همچون کشورهای اروپایی، آمریکا و کانادا، فرودگاهها، رستورانها، سینما، و دیگر مظاهر تمدن غرب را میبینید و تقریباً سراسر جهان به لحاظ مظاهر تمدنی همشکل و یکسان شدهاند. به همین دلیل است که میگویم ما با ظهور مدرنیته شاهد ظهور یک فرهنگ جهانی هستیم و فرهنگهای بومی و محلی در دل عالَم تکنولوژیک غربی در حال مضمحل شدن هستند. با ظهور اینترنت، شبکههای اجتماعی و اسمارت فونها روندی که با مدرنیته آغاز شده بود باز هم شدت و حدّت بیشتری به خود گرفت و امروزه، به قول مارشال مک لوهان، ما در روی کرۀ زمین با یک دهکدۀ جهانی روبروییم. اما باید توجه داشت فناوریهای نوین اطلاعاتی و ارتباطی، اینترنت و شبکههای جهانی با نوعی وجودشناسی و معرفتشناسی خاص، که حاصل متافیزیک غربی است، سازگارند. به بیان سادهتر، شما در فضای مجازی و در شبکههای اطلاعاتی و ارتباطی با نوع و سطح خاصی از معرفت روبرو هستید. در فضای مجازی شما با اقیانوس عظیم و بیانتهایی از اطلاعات و آگاهیها روبرویید که بخش بسیار بزرگی از آنها نیز ژاژخایی یا هرزنامه (spam) است، یعنی آگاهیها و اطلاعاتی که بسیار سرگرمکننده و حس کنکاویبرانگیز است اما هیچ ارتباطی با زندگی واقعی و حقیقی شما ندارد. به زبان دیگر، شما در فضای مجازی با اقیانوس عظیمی از آگاهیها و اطلاعات روبرویید اما در آنها از خودآگاهی، دلآگاهی و از حضور شاعرانه در جهان هیچ خبری نیست. خودآگاهی و دلآگاهی چیزی نیست که به زبان صفر و یک (Binary Language) قابل ترجمه باشد. اینترنت و شبکههای مجازی این خطر را دارد که به موازات جهان واقعی جهانی موازی ایجاد کرده، همین امر سبب میشود که بسیاری از افراد واقعیات بنیادین حیات اجتماعی خود را نبینند و نتوانند مرز میان واقعیت و فضاهای ذهنی دروغینی را که دستگاههای آپاراتوس نظام سلطه و امپراطوریهای دروغ ایجاد میکنند تشخیص دهند. فرضاً در جنگی رسانهای، در فضای مجازی وانمود میشد که گویی حاکمیت سیاسی و ملی ما در حال فروپاشی است اما در واقعیت اینطور نبود و اوضاع در واقعیت و در کف خیابانها برخلاف آن چیزی بود که در رسانهها و در فضاهای مجازی وانمود میشد. این همان تمایز و خطری است که بر اساس آن شبکههای مجازی به کمک هوش مصنوعی و اَلگوریتمهایی که قدرتهای بزرگ داشته و با آنها ذهن و احساس تودهها را مهندسی میکنند، چشم خودآگاهی ملتها را بدین وسیله کور میسازند. ما امروز در دنیایی زندگی میکنیم که نظام سلطه از طریق فضای مجازی میکوشد تا ذهنها و احساسات و افکار جوامع را مهندسی کند.
مشکل اصلی فقدان درک و سواد متافیزیکی از جهان کنونی است.
ما با جهانی بسیار خشونتآمیز و با جنگهایی هیبریدی (ترکیبی) مواجه هستیم. در کنار فقدان درک بسیاری از متعاطیان حوزه فرهنگ و حتی دانشگاهیان از جهان مدرن، بسیاری از کنشگران و معاونان فرهنگی دانشگاهها نیز هیچ درک عمیق، اُنتولوژیک و متافیزیکی از جهان کنونی و مقتضیات آن ندارند.
فقدان درک متافیزیکی از جهان کنونی یکی از مهمترین مسائل ماست.
نمیخواهم این مسائل را سیاسی کرده، آنها را منحصر به جناح سیاسی خاص یا حاکمیت کنونی کشور بدانم زیرا هر نیروی دیگری نیز در کشورمان به قدرت میرسید با این معضلات تمدنی مواجه میبود. بحث من بههیچوجه سیاسی نیست. ما در حوزۀ فرهنگ با یک امر سیاسی مواجه نیستیم و من در اینجا تلاش میکنم پارهای از مشکلات تمدنی و تاریخیمان را آشکار سازم.
خودآگاهی ملی در استفاده از شبکههای اجتماعی ضروری است.
اگر قرار است ما جهان تکنولوژیک و امکانات آن مانند اینترنت و استفاده از شبکههای مجازی را به یک فرصت تبدیل کنیم نیازمند خودآگاهی ملی هستیم. متأسفانه نه دانشگاهها، نه روشنفکران و نه اکثر نیروهای سیاسی و اجتماعی موجود در کشور ما در جهت ظهور نوعی خودآگاهی ملی و تاریخی حرکت نمیکنند. بخش قابل توجهی از روحانیت ما فاقد زبانی برای گفتگو با نسلهای جدید است و اساساً درک عمیقی از عالَم تکنولوژیک جدید ندارد. برخی از مسئولان و سیاستمداران ما تصور میکنند با صرف محدودیت میتوان جلوی استفادۀ این نسل از تکنولوژیهای اطلاعاتی و ارتباطی گرفت و شبکههای مجازی را تحت کنترل درآورد. اما همانطور که در مقابل تحولات تکنولوژیک و اختراعاتی همچون برق و الکتریسیته و تلفن و رادیو و تلویزیون و... در گذشته نشد مقاومت کرد در مقابل جهان جدید و تکنولوژیهای جدید اطلاعاتی و ارتباطی نیز به هیچ وجه نمیتوان مقاومت کرد بلکه به منظور دور ماندن از خطرات وآسیبهای آنها باید راه دیگری را جستوجو کرد و آن نیل به خودآگاهی ملی و تاریخی است. البته متأسفانه عواملی که باید در برابر این حجم از خطرات مقاومت کنند خودشان به نیروهای ویرانگر و آسیب زننده تبدیل شدهاند. اپوزیسیون هوچیگر، روشنفکر نااصیل، و پوپولیسمی که حتی دانشگاهیان اسیرش شدهاند بسیاری از مسئولان دانشگاهی و کنشگران فرهنگی را نیز در خویش جذب و مضمحل ساخته است. بسیاری از مسئولان دانشگاهی و کنشگران فرهنگی خود بخشی از این پوپولیسم هستند و به هیچ وجه اجازه نمیدهند برخی متفکران وارد این عرصه شوند و در حل معضلات فرهنگی به دانشگاه و جامعه یاری رسانند. به همین دلیل، جامعۀ ما به لحاظ فرهنگی با وضعیت خوبی مواجه نیست و دانشگاههای کشور به لحاظ فعالیتهای فرهنگی بیشتر به یک برهوت شبیه است.
ــ اگر بخواهید یک یا دو پیشنهاد کلیدی برای بهبود وضعیت فعالیتهای فرهنگی در دانشگاه ها ارائه دهید چه راهکار یا راهکارهایی را پیشنهاد میدهید؟
اگر بخواهم نقطه مشترک همه راهکارها را بیان کنم، این راهکار عبارت است از نیل به یک نوع خودآگاهی ملی و تاریخی. اگر این خودآگاهی بروز و ظهور پیدا کند میتواند به یک معجزۀ ملی و به یک رنسانس فرهنگی منتهی شود. مراد از خودآگاهی ملی و تاریخی در اینجا اینست که درک کنیم معضلات فرهنگی امروز ما یک معضل جهانی است؛ یعنی با مدرنیته، روح فرهنگ به جسم تمدن تبدیل شده است و صرفاً با درک حِکمی و فلسفی از این شرایط و با مواجهۀ وجودشناسانه و معرفتشناسانه با این شرایط است که زمینههای احیای مجدد و تجدید حیات خرد ایرانیـاسلامی، لیکن در فضای پسامتافیزیکی و پسانیچهای کنونی امکانپذیر میگردد. با مدرنیته ما وارد تاریخ واحد جهانی گشتهایم. سوبژۀ ایرانی یک سوبژۀ جهانی هم هست که تحت تأثیر عقلانیت مدرن و امر جهانی نیز قرار گرفته است. درست است که امر جهانی شکل و شمایل محلی و بومی پیدا میکند اما امر محلی نیز مستقل از امر جهانی نمیتواند باشد. متأسفانه امروز بسیاری از سیاستمداران، دانشگاهیان،حوزویان، روشنفکران و کنشگران سیاسی و اجتماعی ما فاقد مواجههای حِکمی و فلسفی با امور هستند و همه آنها در تضعیف فلسفه و تفکر شریکند و در این خصوص هیچی فرقی میان پوزیسیون و اپوزسیون وجود نداشته، همه به نحو مشترک چشم خودآگاهی ملی ما را، که از طریق فلسفه و تفکر حِکمی امکانپذیر است، کور میکنند.
نیروهای فرهنگی امروزی ما فاقد نگرش تاریخیاند.
به جرأت میتوانم بگویم نیروهای فرهنگی امروزی ما فاقد نگرش تاریخیاند، آنها درک نمیکنند که مقولات جهان کنونی با مقولات جهان سنتی متفاوت است.
سوبژه مدرن با سوبژه سنتی متفاوت است.
موانع هرمنوتیکی زیادی میان سنت نظری و تاریخی ما و نسلهای جدید وجود دارد و کار هر کسی نیست که بتواند بر این موانع غلبه یافته، با نسلهای جدید ارتباط برقرار کند. روحانیت امروز ما نتوانسته است سنت را به زبان سوبژه مدرن ترجمۀ فرهنگی کند و ما امروز با یک انقطاع عظیم فرهنگی و تاریخی میان نسلهای جدید با سنت و میراث عظیم دینی و معنویمان مواجه هستیم. اگر با ظهور مدرنیته نوعی گسست و انقطاع میان جامعه با سنت و میراث عظیم نظری، دینی و معنوی ما شکل گرفت با ظهور جهان پسامدرن این شکاف مضاعف شد. ما امروز با دومین شکاف تمدنی و تاریخی خودمان مواجه هستیم. لذا در جامعۀ ما میان سوبژه مدرن و سوبژه سنتی شکاف عظیمی وجود دارد و میان آنها اساساً مقولاتی برای گفتوگو وجود ندارد و همین امر جامعۀ ما را به شدت دوقطبی کرده است.
ضرورت آشنایی نیروهای فرهنگی به دو زبان سنت و مدرنیته
امروز ما نیازمند نیروهای فرهنگیای هستیم که با دو زبانِ سنت و عالَم مدرن آشنا بوده، بتوانند زبان سنت نظری و تاریخی ما را برای نسلهای جدید ترجمان فرهنگی کنند و با جوانان سخن بگویند. اما متأسفانه ما فاقد یک چنین نیروهای دو زبانهای مانند علی شریعتی هستیم. روحانیت، نقش مهم و تاثیرگذاری را که در گذشته داشته است امروز ندارد. امروز ما نیازمند معاصرت بخشیدن به سنت هستیم و بسیاری از نیروهای وفادار به عالَم سنت، نمیتوانند از عهدۀ رسالت معاصرتبخشی و ترجمۀ فرهنگی میراث دینی و معنوی عظیممان برای دانشجویان و نسلهای جدید برآیند.
ــ اگر بخواهید یک یا دو پیشنهاد کلیدی برای بهبود وضعیت فعالیتهای فرهنگی در دانشگاهها ارائه دهید چه راهکار یا راهکارهایی را پیشنهاد میکنید؟
برخی از معضلات فرهنگی ما امری جهانی است و درک این امر از اهمیت بسزایی برخوردار است.
آزادی روح جهان مدرن، و تفکر روح فرهنگ است.
اکثر قریب به اتفاق نیروهای به اصطلاح فرهنگی ما درکی از نقش تفکر در فرهنگ ندارند. آنها مدعی انجام کار فرهنگی هستند اما عمدتاً تفکر را سرکوب میکنند. بسیاری از این نیروها درکی از این حقیقت بزرگ ندارند که روح فرهنگ تفکر است و جان تفکر پرسشگری است. باید با پرسشها مواجههای فرهنگی و نه سرکوبگرانه داشت و نمیتوان پرسشها را سرکوب کرد یا آنها را بر اساس تفکر فرقهگرانۀ تئولوژیک شبهاتی شیطانی دانست. پرسشهایی چون «چه کسی گفته است خدا حرف میزند؟»، «چه کسی گفته است قرآن کتاب آسمانی است؟»، «چه کسی گفته است محمد بن عبدالله (ص) برگزیدۀ خداست؟»، «چرا باید فقه را قوانین الهی تلقی کرد؟»، ... نباید پرسشهای الحادی تلقی شوند. ظهور این پرسشها نه حاصل اراده و قصد و نیت پلید افراد برای ضربه زدن به مبانی اعتقادی جامعه و حاکمیت یا ایجاد خلل در وحدت امت اسلامی بلکه حاصل ظهور عقلانیت جدید و پیامد روح زمانۀ ماست. همچنین، پرسشگری با آزادی نسبت دارد و آزادی یکی از مهمترین مؤلفههای جهان کنونی است و اگر شما این مؤلفه را به رسمیت نشناسید نمیتوانید وارد ساحت فرهنگ و نفوذ فرهنگی در اعماق اذهان و جانها شوید. آزادی نیز که صرفاً معنای لیبرالی ندارد که بکوشیم تحت لوای مخالفت با لیبرالیسم سرکوبش کنیم. آزادی روح جهان مدرن است و هر کسی حتی یک دیندار نیز که بخواهد از امر دینی و امر فرهنگی در جهان مدرن سخن بگوید بدون درک مؤلفه آزادی ــحالا با هر تفسیریــ امکانپذیر نیست. اصلاً روح مدرنیته، که جهان ما را تسخیر کرده است، چیزی جز آزادی سوبژه نیست، یعنی آزادی سوبژه از مرجعیتهای دینی و کلیسایی (با نهضت رفرمیسم لوتر و کالون)، مرجعیت پادشاهان و اربابان (با انقلاب کبیر فرانسه)، مرجعیت سنت (با نهضت روشنگری اروپایی)، و اتوریته و اقتدار طبیعت (با انقلاب علمی و صنعتی). این وصف مهم جهان کنونی را باید درک کنیم که مرجعیتهای پیشین دیگر از آن اقتدار و اُتوریتههای قبلیشان برخوردار نیستند. بدون به رسمیت شناختن مؤلفۀ آزادی، کنش فرهنگی و نفوذ حقیقی در جانها و اگزیستانسها از اساس امکانپذیر نیست.
همچنین، ما نیازمند دست یافتن یا خلق زبان دیگری هستیم. به قول شمس تبریزی «زبانی دیگر باید». نکتهای که بسیاری از مسئولان به اصطلاح فرهنگی ما درک نمیکنند این است که با برخوردهای مکانیکی نمیتوان با انسانها مواجهه داشت و سوبژهها را نمیتوان به ابژه تبدیل ساخت. مثلاً نمیتوان به بانوان دانشجو گفت حجاب خود را درست کنید و روسری خود را جلوتر بکشید بیآنکه باورمندی به حجاب و حدود شرعی در اعماق جانش ریشه داشته باشد. آن ارزشهای فرهنگیای که ما بدان اعتقاد داریم مثل میوههای درختی است که نمیتوانیم با نوار چسب به درخت وجود جوانان بچسبانیم. این میوهها باید محصول درختی باشد که ریشه در جان و اگزیستانس جوانان دارد. اما چگونه میتوان انتظار داشت آن بخش از جامعه و جوانانی که دچار انقطاع و گسست تاریخی از سنت و میراثشان شدهاند کماکان به جهانبینی و ارزشهای این سنت و این میراث وفادار بمانند؟ طبیعی است نسلهایی که دچار انقطاع تاریخی از سنت و میراث دینی و معنوی ما هستند نتوانند نتایج عملی جهانبینی و ارزشهای این سنت و این میراث را برآورده سازند؛ و با این امر مواجهههای سیاسی، حقوقی، قضایی، پلیسی، انتظامی و امنیتی نیز نمیتوان داشت و باید معضلات حاصل از این رویاروییهای دو زیستجهانِ سنت و مدرن را در حوزۀ عُرف، فرهنگ و اخلاق عمومی حل کرد. ما نیازمند فهم تازهای از مسائل فرهنگیمان و شیوۀ مواجههمان با مسائل و فعالیتهای فرهنگی هستیم. باید دریابیم که ما صاحب جامعه نیستیم و جامعه مومی نیست که ما بتوانیم آن را به هر شکلی درآوریم و با آن به هر نحوی که خواستیم برخورد کنیم. جامعه، جوانان و دانشجویان سوبژه هستند و، به قول ژان پل سارتر، سوبژه اُبژه نمیشود، یعنی نمیتوان با انسانها مثل یک شی برخورد کرد. فهم این امر نخستین و بنیادیترین شرط در هر کنش اصیل فرهنگی است. طبق آیات قرآنی، روایات و اعتقاداتمان ما حتی در مقام پدر و مادر صاحب فرزندانمان نیستیم که بتوانیم با آنها هر کاری بکنیم؛ فرزندان ما صرفاً امانتهایی در دست ما هستند و ما نمیتوانیم فرزندان خود را هر جوری که خواستیم تربیت کنیم. زیرا هر یک از فرزندان ما یک موجود مستقل است و تنها با به رسمیت شناختن استقلال و حق آزادی آنهاست که ممکن است بتوانیم بر آنها اثرگذاری تربیتی و فرهنگی داشته باشیم.
پرسشی که من بارها و بارها با آن مواجه شدهام این است: «ما چگونه میتوانیم کار فرهنگی کرده، بر نسلهای جوان اثرگذار باشیم؟». پاسخ من است: «تو خود کیستی که خواهانی کار فرهنگی کنی و بر دیگران اثرگذار باشی؟»؛ «چه کسی به تو این رسالت را داده است که بخواهی بکوشی تا به تأثیرگذاری بر دیگران بپردازی؟». مرادم از این پاسخها خدای ناکرده تحقیر پرسشگر نیست، بلکه خواهانم به نزاع با این خاماندیشی بپردازم که کار فرهنگی کار سادهای نبوده، هر فرد بیصلاحیتی نمیتواند از عهدۀ کنش فرهنگی در معنای حقیقی و اصیل کلمه برآید. همچنین، یا این پاسخها خواهانم با بشربنیاد بودن کنش و تأثیرگذاری فرهنگی به مقابله برخیزم. باید توجه داشت که بر اساس اعتقادات دینی و قرآنیِ ما نیز هدایت و ضلالت افراد به دست خداوند است: «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ» (نحل: 93).
همچنین، باید توجه داشت فرهنگ هر جامعه از نوعی عینیت یا ابژکتیویته (objectivity) ــدر معنای مستقل از سلایق، علائق و ارادههای محض ما بودنــ برخوردار است. درست است که فرهنگ امری مشاهدهپذیر نیست و ما صرفاً مظاهر فرهنگ را مشاهده میکنیم، لیکن فرهنگ اثرگذار است و در برابر ارادههای ما مقاومت میکند؛ یعنی درست همانگونه که اگر ما بخواهیم از دیواری عبور کنیم دیوار در برابر ما مقاومت میکند و اگر سرمان را محکم به دیوار بکوبیم دیوار فرو نمیریزد بلکه سر خودمان میشکند فرهنگ هر جامعه و نیروهای فرهنگی آن نیز نیرو و قدرتی دارد و با هر خواست و ارزشی از خود ملائمت و مطابقت نشان نداده، حتی گاه از خود به شدت مقاومت نشان میدهد. فرضاً بیاحترامی به حسین بن علی(ع) یا فرهنگ برهنگی یا استهزای شعر حافظ چیزی نیست که جامعۀ ایرانی به سهولت آن را بپذیرد. لذا مسئولین امور فرهنگی باید توجه داشته باشند که جامعه و فرهنگ مانند مومی نیست که هر کس بدون فکر و بدون شناخت از جوهر اجتماعی و تاریخی جامعه و گروه اجتماعیای که با آن سروکار دارد بتواند بر آن اثرگذار باشد. فرهنگ و فعالیت فرهنگی اصول، قواعد و روشهای خاص خودش را دارد و اگر ما این اصول و قواعد را درک نکنیم نمیتوانیم کنش فرهنگی مثبت و اثرگذار داشته باشیم. حتی انبیاء و اولیای خدا هم نمیتوانستند با جامعه و زمانۀ خویش هر کاری را انجام داده، هر آرمانی را متحقق سازند. آیا مگر انبیا توانستند بردهداری و کنیزداری را در زمان خود از بین ببرند؟ مگر ما در فقه خود احکام کنیزداری نداشتهایم؟ بردهداری و کنیزداری در زمان حضرت رسول از بین نرفت، بلکه تحت تأثیر تعالیم اخلاقی و حقوقی وی این پدیدارهای ناانسانی و زشت در یک فرآیند دراز مدت تاریخی از میان رفت و به همین دلیل است که چند قرن بعد از رحلت پیامبر، در عالَم اسلام ما بسیار زودتر از اروپا و آمریکا شاهد از بین رفتن پدیدههای بردهداری و کنیزداری و خرید و فروش انسانها هستیم یا تعدد زوجات و سپس فرهنگ تکهمسری جایگزین برخورداری قدرتمندان از حرمسراها (به طور آشکار) میشود. به بیان سادهتر، دوری از ارادهگرایی (ولونتاریسم) و درک حد و حدود بشری در حوزۀ فرهنگ یکی دیگر از مبادی بنیادین فعالیتهای فرهنگی است. این نکات برخی از مهمترین اصول ومبادی کنش فرهنگی است که متأسفانه من هیچ نشانی از درک آنها در میان به بسیاری از مسئولین فرهنگی کشور نمیبینم. لذا برخلاف این که ما کار فرهنگی را بسیار ساده تلقی کرده و در نتیجه هر کسی را که از هر جا و هر کجا رانده یا بازنشسته میشود رهسپار حوزۀ فرهنگ و فعالیت فرهنگی میکنیم، هر کسی صاحب صلاحیت و در قد و قوارهای نیست که بتواند کار فرهنگی اصیل و اثرگذار انجام دهد. اگر هر کسی، بیآنکه صلاحیتهای لازم را داشته باشد، میتواند به مداوای بیماریهای سخت یا انجام جراحیهای دشوار یا استخراج انرژی هستۀ اتم بپردازد، به همان صورت هر کس نیز میتواند با جان و اگزیستانس آدمیان ارتباط برقرار کرده، در اعماق روح افراد جامعه اثرگذاری فرهنگی و تاریخی داشته باشد.
ــ آیا نمونههای مؤفقی از فعالیت های فرهنگی در دانشگاههای دیگر کشورها وجود دارد که بتوانیم از آنها الگوبرداری کنیم؟
اگر بخواهم یک نمونه از اثرگذاریهای فرهنگی در دانشگاهها مثال بزنم که شاید بتواند به جامعۀ ما کمک کند زمان شارلمانی (Charlemagne, 742-814AD) است که امپراتوری مقدس را در اواخر قرن هشتم و آغاز قرن نهم در اروپا ایجاد میکند. وی امپراتوری بزرگی را در اروپا تأسیس کرد. شارلمانی بهخوبی متوجه بود که مقولۀ فرهنگ بسیار مهم است در حالی که خود او مرد سیاست و مرد شمشیر بود نه مرد فرهنگ. به همین دلیل، مدیریت امور فرهنگی را به یک معلم بزرگ برجسته به نام آلکوئین (Alchoin, 735-804AD) سپرد.
امروز جامعه ما نیازمند برخورداری از شخصیتی مانند آلکوئین است. شاید گفته شد شورای عالی انقلاب فرهنگی یک چنین نقشی را ایفا میکند. اما متأسفانه شورا گرفتار مسائل بوروکراتیک و اسیر رویههای صوری، اداری و تکنوکراتیک شده است. به همین دلیل است که ما نیازمند فردی همچون آلکوئین در حوزۀ فرهنگ هستیم که از قدرت زیاد و تامالاختیاری در حوزۀ تصمیمسازیهای فرهنگی برخوردار بوده، بتواند به فرهنگ عمومی جامعه اندکی سامان بخشد.
ــ چطور می توانیم فعالیت های فرهنگی را به گونه ای برنامه ریزی کنیم که به یک گفتوگوی میانرشته ای و میانفرهنگی در دانشگاهها کمک کند؟
من بارها در مورد جوامعی مثل جامعه ایران گفتهام که ما جزو جوامع شبه مدرن هستیم و این شبهمدرن بودن فقط مختص ایران نیز نیست. بخش وسیعی از کشورهای جهان همچون کشورهای خاورمیانه، آفریقا و آمریکای لاتین جزو جوامع شبهمدرن هستند. در این جوامع جسد نهادهای مدرن آمده است اما روح این نهادها وارد نشده است، لذا برای فهم واقعیت نهادهای مدرن در جوامع شبهمدرنی چون ایران باید بگوییم ما نهادهای دانشگاه، حزب، پارلمان، ژورنالیسم، و غیره نداریم بلکه ما نهادهایی شبهدانشگاه، شبهحزب، شبهپارلمان، شبهژورنالیسم و غیره داریم. یکی از ویژگیهای جوامع شبهمدرن این است که میان نهادهای گوناگونش روابط ارگانیک وجود ندارد. برای مثال، دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۴ تأسیس گردیده و از آن زمان تاکنون حدود 90 سال میگذرد. اما در طی این نود سال بهندرت نامهای از دپارتمان جامعهشناسی به دپارتمان فلسفه یا از دپارتمان مکانیک به دپارتمان برق میتوان یافت که مضمون آنها دعوت به برقراری یک رابطۀ ارگانیک میان این گروههای آموزشی گوناگون باشد. حال، در یک چنین جوامع شبهمدرنی چون ایران شما خواهانید با چند تا فعالیت فرهنگی گفتوگوهای میانرشتهای برقرار کنید. به نظرم حدیث آرزومندی بسیار زیبایی است اما تحقق آن در فقدان یک نظام و ساختار علمی روشن و کارآمد خیلی خیلی دشوار است، مگر تکچهرههایی در آسمان دانشگاههای ایران پیدا شوند که وجودشون به تنهایی تحقق امتزاج افقهای علمی و رشتههای گوناگون علمی باشد؛ و اِلّا اینکه بتوانیم با چندتا برنامه و چند گفتوگو پارهای مطالعات میانرشتهای ایجاد کنیم آن را در حال حاضر و در آیندهای بسیار نزدیک امری بسیار صعب و دشوار مییابم.
ــ آقای دکتر شما بارها از بحرانهای فرهنگی در دانشگاههای ایران صحبت کردهاید. این بحرانها را امروز بیشتر در چه ظهورات و جلوه هایی میبینید؟
بهتر بود که میپرسیدید این بحران های فرهنگی را کجاها نمیبینم. من فکر میکنم ما با بحران تفکر مواجه هستیم و همین فقدان تفکر، فرهنگ را با معضلات و بحرانهای زیادی روبرو کرده است. این بحرانها را خیلیها درک نمیکنند و دائماً علل و عوامل آنها را در خود فرهنگ و فعالیتهای فرهنگی در دانشگاهها و در حوزۀ سینما، تئاتر و غیره و مدیریت اجرایی این حوزهها و معضلات اداری یا محدودیت بودجه دنبال میکنند. لذا مسئلۀ فرهنگی در این کشور میشود این که آیا کنسرتی را برگزار کنیم یا برگزار نکنیم؟ و کمتر به این امور میاندیشیم که در برابر نیهیلیسم غربی به نحو روزافزون در حال گسترش چه کنیم؟ یا آیا اگر امر دینی از زیبایی و هنر جدا افتد چه پیامدهایی در انتظار آن خواهد بود؟ یا مؤلفههای بنیادین خرد و لوگوس ایرانی چیستند؟ یا میان امر ملی و امر دینی چه نسبتی وجود دارد؟
تأکیدم بر این امر است که مسائل فرهنگی ما در لایههایی عمیقتر، عمیقتر از آنکه اکثر قریب به اتفاق مسئولین فعالیتهای فرهنگی ما بتوانند آنها را به تصور درآورند، قرار دارد. از آنجا که ما در سطح و ساحت تفکر فاقد نگرش اصیل حِکمی و فلسفی هستیم این فقدان خودش را در همه امور اجتماعی و سیاسی و از جمله در امور فرهنگی نشان میدهد. این فقط پوشش و حجاب زنان نیست که به مسألۀ جامعه تبدیل شده است. ما تقریباً در همه مناسبات اجتماعیمان، یعنی روابط پدرومادر با فرزندان، زنان و شوهران، استاد و دانشجو، کارگر و کارفرما، حکومت و شهروندان و ... مسأله داریم. سخن در این نیست که سنت و مآثر دینی و معنوی ما سرمایههای عظیمی را در اختیار ما قرار نمیدهد، بلکه سخن در این است که سنت و میراث تاریخی ما معاصرت پیدا نکرده است و به ترجمۀ فرهنگی برای نسلهای جدید درنیامده است. بخشی از فعالیت های فرهنگی گفتمان انقلاب با این هدف بوده است که بر گسست و انقطاع تاریخی جامعه، بهخصوص نسلهای جدید، از سنت و میراث عظیم دینی و معنویمان غلبه کرده، پیوند تاریخی میان نسلهای جدید با سنت نظری و معنویمان را نیرومندتر سازد. اما مشکل این است که سنت معاصرت پیدا نکرده و به زبان سوبژه مدرن ترجمه نگشته، نمیتواند با جوانان ارتباط برقرار کند. در جهان جدید که همبستگی های اجتماعی و همبستگیهای ملی به شدت تضعیف شده، شکافهای اجتماعی وجود دارد و در جوامعی همچون جامعۀ ما که جامعه به شدت دوقطبی گردیده است حاکمیت و گفتمان انقلاب نتوانسته است همبستگیهای اجتماعی را تقویت کرده، این دو قطب اجتماعی را زیر چتر واحدی قرار دهد و زبانی برای گفتوگو با بخش مدرن و نوگرای جامعه بیابد. در جامعۀ به شدت دوقطبی و دوقطبیشدۀ ما بخش نوگرای جامعه یله و رهاست و کنترل احساسات و افکار آنها به دست رسانههای بیگانه و دستگاه آپاراتوس نظام سلطه افتاده است. نسلهای جدید قرار بود بعد از انقلاب بازگشت به خویش کرده، به خودباوری و اعتماد به نفس دست یابند اما آنان به بدترین شکل از خودبیزاری و نفرت از خویش و تاریخ و فرهنگ خویشتن سوق یافتهاند و بیش از هر دورهای از تاریخ ما به خودزنی و خودتحقیری میپردازند. به بیان دیگر، جوانان ما به شدت نه غربزده، بلکه بالاتر از آن غربپرست و غربسالار گردیدهاند و فرهنگ غرب و ارزشهای آن برایشان به حقیقتی مطلق و خط قرمز تبدیل گردیده است. بخش زیادی از جامعه، از جمله بخش بزرگی از جوانان و دانشجویان ما را استعمار فرهنگی فرا گرفته است. سندرم استکهلمی (عارضه یا بیماری روانیای که در آن فرد از کسی که به او آزار میرساند حمایت میکند و با وجود آزار و اذیت و شکنجه شدن، شکنجهگر خود را دوست میدارد) جامعه، بهخصوص جوانان را فرا گرفته، و دشمنان و جلادان فرزندان سرزمین و جامعۀ خود را به عنوان منجی تلقی میکنند. بسیاری از روشنفکران، کنشگران سیاسی و اجتماعی و حتی اساتید دانشگاههای ما به روشنفکران، کنشگران و اساتید ناتویی و ایراناینترنشنالی تبدیل گریدهاند. بنیادهای اخلاق و ارزشهای اخلاقی در جامعه تا حدود زیادی متزلزل گردیده است و ما با بسط روزافزون نیهیلیسم در جامعه روبروییم. فردگرایی و اتمیزه شدن افراد در جامعۀ ما نیز بسط و گسترش یافته است. شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» حاصل همین بسط عقلانیت محاسبهگر مدرن، بسط فردیتگرایی و مصرفگرایی و در یک عبارت بسط نیهیلیسم است. آن کس که شعار میدهد «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، قطعاً جانش را فدای ایران نیز نخواهد کرد و در اولین فرصت میدان نبرد را به دشمنان این کشور وا خواهد گذاشت. این بحران فرهنگی خودش را در خانواده، در بسط خشونت گرایی، در رشد روزافزون فحاشیهای جنسی در میان برخی از جوانان و نیروهای سیاسی و اجتماعی، ظهور رویکردهای فاشیستی در جامعه و در خیلی از امور دیگر نشان میدهد. همه این پدیدارها بر روی هم نشان می دهد که ما با شرایط کاملاً جدیدی در جامعه روبرو هستیم که مسئولین فرهنگی ما بههیچوجه آمادگی مواجهه با آنها را ندارند. ما در این چند دهۀ بعد از انقلاب مقولۀ فرهنگ را فراموش کرده بودیم یا برخی فعالیتهای شبه فرهنگی را جایگزین کنشهای اصیل و حقیقی فرهنگ ساختیم. ما نیازمند بازنگری بنیادینی در حوزۀ فرهنگ و فعالیتهای بهاصطلاح فرهنگی خویش هستیم.
ــ به نظر شما فضای فرهنگی دانشگاه بیشتر تحت تأثیر سیاست بوده یا اقتصاد و معیشت؟
به نظرم تحت تأثیر هر دو مؤلفه بوده است. دانشجویان و اساتید ما هم مشکل معیشتی و هم مشکل سیاسی داشته و دارند و به همین دلیل هر دوی این مؤلفهها خودشان را در نوعی خشم و کینه نسبت به حاکمیت، انقلاب، ارزشهای سنتی و ارزش های دینی نمایان میسازد.
ــ جریان های فرهنگی دانشجویی امروز با دهه های قبل چه تفاوت هایی کرده است؟
به نظرم در یک عبارت «غربگراتر» شدهاند. نیهیلیسم، دانشگاههای ما رو بیشتر فرا گرفته است. البته این فقط دانشگاههای ما نیست که فرآیند بسط و گسترش نیهیلیسم در آنها نیرومندتر گردیده ست، این فرآیند بخش وسیعی از جامعه، حتی حوزه های علمیه ما را نیز البته با شدت و ضعف متفاوتی تحت تأثیر قرار داده است. سالها پیش فریاد میزدم که نباید «نفوذ» را صرفاً در معانی سیاسی، پلیسی و امنیتی بفهمیم، یعنی نباید مرادمان از «نفوذ» صرفاً این باشد که دستگاههای جاسوسی و امنیتی سیا و موساد و امثالهم افرادی را وارد مراکز تصمیمگیری و اجرایی ما کردهاند. «نفوذ»ی که من میفهمیدم و میفهمم بیشتر یک امر اُنتولوژیک و اگزیستاسیل است و مرادم این است که متافیزیک غربی و اصول و مبادی حاصل از این متافیزیک، مثل اومانیسم، سوبژکتیویسم، سیطرۀ عقلانیت محاسبهگر و مرجعیت یافتن عقلانیت علمی و تکنولوژیک، سکولاریسم، ارزشهای لیبرالی، فردگرایی و نیهیلیسم بخشهای بزرگی از جهان را فرا گرفته و تا عمیقترین لایههای وجودی ما مسلمانان و حتی ما ایرانیان نفوذ کرده است؛ و این متافیزیک به جهانبینی و ارزشهای سنتی، دینی و معنوی ما به شدت هجوم آورده، آنها را از بن و ریشه به مهمیز نقد و انکار گرفته است. مواجهه با این معنا از نفوذ نه امری سیاسی، پلیسی و تبلیغاتی بلکه امری فلسفی و متفکرانه است. در طی دهههای بعد از انقلاب ما سیاستهای فرهنگی بسیار نادرستی در مواجهه با این نفوذ متافیزیکی و فرهنگی داشتهایم. ما باید میاندیشیدیم و بیندیشیم که چگونه میتوانستیم و میتوانیم کاریزی در اعماق وجود جانهای نسلهای جدید میزدیم و بزنیم تا چشمههای جوشان و اصیلی در این جانها فوران کرده تا بتواند عطش آنان را سیراب کند. این مهم کاری متفکرانه و پیامبرانه است و هر شخص و نهادی نمیتواند به نام فعالیت فرهنگی به این امر متفکرانه و پیامبرانه مبادرت ورزد.
ــ آیا دانشگاه های ما توانستهاند ارتباط موثری بین فرهنگ آکادمیک و زندگی واقعی جوانان ایجاد کنند یا شکاف میان آنها همچنان پابرجا مانده است؟
تصور میکنم خودتان بتوانید حدس بزنید که پاسخم به این پرسش چیست. دانشگاه های ما خود بخشی از بحران هستند. آنها نه فقط نتوانستهاند ارتباط مؤثری با جوانان ایجاد کنند بلکه در واقع شکاف اجتماعی جامعۀ دوقطبی ما و گسست تاریخی جوانان از سنت و میراث دینی و معنویشان را نیز بیشتر و بیشتر کردهاند. به عنوان یک دانشگاهی اعلام می کنم کهــ اگر نتوانیم بگوییم همه، لااقلــ بخش عظیمی از دانشگاههای ما اسیر ابتذال است به این معنی که بخش وسیعی از دانشگاههای ما ضدفرهنگ بوده، دانشگاه فاقد خودآگاهی ملی و تاریخی و فاقد دغدغهمندی و دردمندی و لذا فاقد پرسش است. به همین دلیل، دانشگاه به ابزاری بر علیه خودش و بر علیه ملت، تاریخ، فرهنگ و هویت خودش تبدیل شده است.
ــ شما چه نقشی برای استادان در ارتقای فرهنگ عمومی جامعه قائلید؟ آیا میتوان گفت که نقش اساتید دانشگاهها در ارتقای فرهنگ عمومی کشور از سوی حاکمیت نادیده گرفته شده است؟
برخی اساتید معترضند که آنها و نقش آنها از جانب حاکمیت نادیده گرفته شده است؛ یعنی سیاست و حاکمیت اجازه نداده است که آنها به ایفای نقش خود در ارتقای فرهنگ عمومی کشور بپردازند. البته میپذیرم که برخی روشهای مواجهه با اساتید از جانب دستگاههای گزینش، حراست و امنیتی درست نبوده، اخراج آنان از دانشگاهها و اقداماتی از این دست به دلیل عدم درک درست مسئله بوده است. ولی حاق مطلب در این نیست که نقش فرهنگی اساتید نادیده گرفته شده است، بلکه نکتۀ محوری و بنیادین این است که دانشگاه بخشی از نظام دیوانسالار و بوروکراتیک کشور است؛ یعنی استاد دانشگاه با کارمند دیگر سامانها و نهادها تفاوت عمدهای نداشته و او نیز مانند دیگر کارمندان دستگاه عرض و طویل دولتی صرفاً به انجام وظیفۀ اداری خود میپردازد و حقوقی میگیرد و آن رسالت اجتماعی و پیامبرگونه، یعنی آن دغدغهمندی برای فرهنگ و ارتقای فرهنگ عمومی در جامعه، در اکثر قریب به اتفاق اساتید کشورمان وجود ندارد.
ــ از منظر فلسفی اگر یک سیاست یا اقدام فوری برای بهبود وضعیت فرهنگی دانشگاهها در اختیار داشتید اولین گامتان چه بود؟
من فکر می کنم حاکمیت و قدرت سیاسی ما نیازمند شخصیتی مثل آلکوئین است که در برابر او زانوی ادب زده، بیاموزد که فرهنگ چیست و کار فرهنگی چگونه چیزی میتواند باشد و چه اموری را نباید انجام دهد، آلکوئینی که از این اختیارات برخوردار باشد که بتواند سیاستهای فرهنگی را در کشور تعیین کند. ما نیازمند یک روح تازۀ فرهنگی هستیم و دمیدن روح فرهنگی تازه در این جامعه دم مسیحیایی میخواهد و یک چنین مسیحی در میان ما وجود ندارد.
ــ شما فرمودید برخی از مسئولانی که مسئولیت امور فرهنگی را بر عهده دارند درکی از مقوله فرهنگ ندارند. آیا منظورتان این است که در خصوص فعالیتهای فرهنگی باید پژوهش بیشتری صورت گیرد؟
البته مطالعه و پژوهش دربارۀ فرهنگ و امور فرهنگی خیلی خوبست، اما کافی نیست. تا کسی خود از اصحاب فرهنگ، در معنای اصیل کلمه، نباشد و خودش تجربۀ زیستۀ حقیقی از امر فرهنگی نداشته باشد نمیتواند در حوزۀ فرهنگ اثرگذار باشد. بسیاری از کسانی که در نهادهای گوناگون، از جمله در دانشگاهها به فعالیتهای بهاصطلاح فرهنگی، و به تعبیر بهتر به امور شبهفرهنگی، میپردازند غالباً کارمندانی هستند که به امر فرهنگی به منزلۀ یک شغل نگاه میکنند و درک راستینی از مناسبات فرهنگی و نحوۀ فرآیند نفوذ فکری و معنوی بر مخاطبان و اثرگذاری بر جامعه را ندارند. بسیاری از مسئولین در حوزه فرهنگ بیش از آنکه از شور انقلابی افلاطونی برای تأثیرگذاری بر جامعه از رهگذر امر اصیل فرهنگی برخوردار باشند محافظهکارانه خواهان حفظ موقعیت اداری و اجتماعی خویشند و به حفظ موقعیت خویش بیش از حقیقت تعهد دارند و به همین دلیل همواره با این توجیه که فلان حرکت فرهنگی و اصیل «مصلحت نیست» به شدیدترین وجه ممکن به سرکوب مقولۀ کنشهای فرهنگی اصیل و حقیقی میپردازند. به احتمال زیاد شرایط کشور و معضلات امنیتی آن در قدرت یافتن بیش از اندازۀ نهادهای حراست و گزینش و امنیتی، که خود عمدتاً از اصحاب فرهنگ نیستند، در تصمیمگیریها و تصمیمسازیها در امور فرهنگی بسیار دخیل بوده است، امری که کاملاً قابل درک است، اما باید توجه داشت همین عدم مواجهههای اصیل با امور فرهنگی و صرفاً مواجهههای پلیسی و امنیتی با مسائل جامعه داشتن ما را با معضلات و بحرانهای عدیدۀ دیگری، حتی در همان حوزۀ امنیتی مواجهه ساخته است و تشدید فضای دوقطبی جامعه، بسط نیهیلیسم غربی، رشد فرهنگ غربپرستی و غربسالاری، متزلزل شدن مبانی اخلاقی، رشد بیماری و سندرم استکهلمی در بخشی از جامعه، یعنی ستایش و تمجدید و حتی عشق ورزیدن مظلومان از ظالمان کودککش و نسلکشی چون حاکمیتهای آمریکا و اسرائیل و سقوط برخی از افراد جامعه در جبهۀ فرهنگی، سیاسی و اطلاعاتی دشمنان کشور و قربانی ساختن امر ملی و منافع ملی به پای خشم و کینه و احساسات شخصی، برخی از این معضلات و بحرانها هستند. نیروی فرهنگی اصیل همواره نیرویی نقاد و برآشوبکننده، و نه نیرویی محافظهکار و رانتخوار است، یعنی پیوسته بر وضع موجود و ساختارها میشورد و با فکر و اندیشه به جامعه نقد میزند تا بتواند صدای خاموشان باشد یا روح جدیدی به فرهنگ بدمد و این شورش نیز شورش سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه شورشی فکری است و طرح درست و حقیقی پرسشهای فکری و فرهنگی به جامعه کمک میکند که کمتر دچار آسیبهای اجتماعی و درگیریهای فیزیکی خشونتبار گردد. به نظر من اُنس و وداد با متفکران و فیلسوفان میتواند به اصحاب فرهنگ در فعالیتشان یاری رساند، یعنی همان چیزی که در میان مسئولین فرهنگی ما کمتر و در میان نیروهای اطلاعاتی و امنیتی ما بسیار بسیار کمتر دیده میشود. اگر ما بتوانیم درک درستی از ضرورت، اهمیت و نحوۀ درست انجام امر فرهنگی داشته باشیم، بیتردید گامهای بزرگی در حل بحرانهای اجتماعی و فرهنگیمان خواهیم برداشت.
ــ اگر عصارهای از این صحبتهای عمیقی را که شما داشتید بخواهید در یک جمله بفرمایید چه میگویید؟
ما شدیداً به ظهور و بسط نوعی خودآگاهی ملی و تاریخی، هم در میان افراد جامعه، جوانان، دانشجویان، روشنفکران و دانشگاهیان و هم در میان حاکمیت، گفتمان انقلاب و نیروهای فرهنگی و نیز اطلاعاتی و امنیتی در جهت فهمِ ضرورت و اهمیت امر فرهنگی نیازمندیم. اگر درک کنیم که کنش اجتماعی و فرهنگی به این سادگیای که فکر میکنیم نیست و مسئله پیچیدهتر و عمیقتر از آن چیزی است که ما فکر میکنیم و اگر ما دشواریها را دریابیم، و یک خودآگاهی پیدا کنیم که با چه مسائل دشوار تمدنی و تاریخی روبرو هستیم فکر میکنم نخستین گام را در جهت نیل به این خودآگاهی ملی و تاریخی برداشتهایم.
خبرنگار: فاطمه عباس آباد