اسرائیل و عادی‌سازی خشونت؛ فروپاشی اخلاق در نظم جهانی

دوشنبه, 07 مهر,1404

اسرائیل و عادی‌سازی خشونت؛ فروپاشی اخلاق در نظم جهانی

 

اسرائیل و عادی‌سازی خشونت؛ فروپاشی اخلاق در نظم جهانی 

علی اصغر درلیک 

 

اگر سیاست را هنر زیستن در کنار دیگری بدانیم، پرسش این است: چه بر سر این هنر می‌آید وقتی دولتی مانند اسرائیل، به جای رقابت مشروع و گفت‌وگو، حذف فیزیکی رهبران، دانشمندان و فرماندهان مخالف را برمی‌گزیند؟ ترور سیدحسن نصرالله، دانشمندان هسته‌ای ایران و فرماندهان ارشد مقاومت تنها حوادثی منفرد نیستند؛ آنها نشانهٔ الگویی‌اند که در آن سیاست به ابزاری برای نابودی مستقیم دیگران فروکاسته شده است. آیا جهانی که چنین منطق عریانی در آن غالب شود، هنوز می‌تواند نظمی سیاسی و اخلاقی نامیده شود؟

خشونت، آن‌گاه که به دست دولت به ابزاری روزمره بدل شود، مرز میان نظم و بی‌نظمی را محو می‌کند. آنچه قرار بود نیرویی برای حفاظت از جامعه باشد، خود سرچشمهٔ ناامنی می‌شود. اسرائیل با ترورهای پیاپی در خارج از مرزهای خود، اعلام می‌کند که هیچ قاعدهٔ مشترکی برای مهار خشونت معتبر نیست و تنها معیار، قدرت عریان است. در چنین فضایی، اعتماد متقابل که اساس هر جامعه و هر نظم جهانی است، به تدریج فرو می‌ریزد و جای خود را به بی‌قاعدگی و بی‌اعتمادی می‌دهد.

وقتی قواعد مشترک فرو می‌پاشند، آنچه باقی می‌ماند وضعیت بی‌هنجاری است: جایی که هیچ مرزی میان سیاست و جنایت وجود ندارد و همه در حالت آماده‌باش برای حذف یا حذف‌شدن زندگی می‌کنند. این همان لحظه‌ای است که شرارت عادی می‌شود؛ خشونت از رخدادی تکان‌دهنده به تصمیمی تکنیکی بدل می‌گردد. اسرائیل با عادی‌سازی ترور، جهان را به سوی این وضعیت سوق می‌دهد. پرسش این است: سیاستی که قتل را همچون ابزاری معمول در محاسبات خود می‌نشاند، چگونه می‌تواند مدعی عقلانیت یا اخلاق باشد؟

در این میان، رهبران کاریزماتیک یا دانشمندان برجسته صرفاً افراد منفرد نیستند، بلکه حامل حافظه، هویت و نماد یک خواست جمعی‌اند. حذف آنان تلاشی است برای پاک‌کردن حافظه و خاموش‌کردن صداهای جمعی. اما حافظهٔ جمعی با مرگ یک فرد از میان نمی‌رود؛ برعکس، اغلب در شکل‌های تازه‌تر و رادیکال‌تر بازتولید می‌شود. به همین دلیل است که سیاست ترور، حتی از منظر کارکردی نیز شکست‌خورده است. آنچه به‌دست می‌آید، نه پایان یک جریان، بلکه تقویت سرمایهٔ نمادینی است که با خون قربانیان نیرومندتر می‌شود.

از زاویه‌ای دیگر، هر کنش خشونت‌آمیز واکنشی متقابل را برمی‌انگیزد و چرخه‌ای می‌سازد که به‌جای پایان‌دادن به تهدید، آن را بازتولید می‌کند. ترور دانشمندان، فرماندهان و رهبران نه‌تنها جریان‌های مخالف را خاموش نکرده، بلکه در بسیاری موارد انسجام آنان را افزایش داده است. سیاست اسرائیل در این زمینه عملاً نوعی تولید مداوم ناامنی است؛ تلاشی برای مهار بحران که خود بحران‌های بزرگ‌تر را می‌آفریند.

این وضعیت تنها مسئله‌ای سیاسی یا امنیتی نیست؛ در سطحی عمیق‌تر، زخمی است بر بنیان اخلاقی جهان. هر بار که انسانی به دست یک دولت به مهره‌ای در بازی قدرت تقلیل می‌یابد، بخشی از وجدان جمعی جهان از میان می‌رود. اعتماد به قواعد مشترک، که لازمهٔ هر نظمی پایدار است، با هر ترور بیشتر فرسوده می‌شود. بدین‌ترتیب، آنچه به نام امنیت انجام می‌شود، در نهایت به بی‌ثباتی گسترده‌تر می‌انجامد.

ترورهای اسرائیل، از نصرالله تا دانشمندان و فرماندهان ایرانی، زنجیره‌ای واحد را شکل می‌دهند: زنجیره‌ای که همزمان هم سیاست را از اخلاق تهی می‌کند و هم اخلاق را از سیاست می‌زداید. جهانی که در آن خشونت به عادت بدل شود، جهانی است که در آن نه قانون کارساز است و نه اعتماد. پرسش این است: آیا چنین جهانی می‌تواند پایدار بماند؟

اگر پاسخ منفی است ـ و شواهد همه همین را نشان می‌دهند ـ پس باید پرسید: تا چه زمان سیاست می‌تواند به ابزار حذف تقلیل یابد، بی‌آنکه بنیان‌های اخلاقی و اجتماعی جهان را در هم بشکند؟ و آیا زمان آن نرسیده که جامعهٔ جهانی، پیش از آنکه دیر شود، سیاست را دوباره با اخلاق گره بزند تا شرارت عادی‌شده به سرنوشت محتوم انسانیت بدل نشود؟

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به معاونت فرهنگی جهاددانشگاهی می باشد و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright ©2025 - All rights reserved.
آدرس آی پی: 216.73.216.106 سیستم عامل: Unknown مرورگر: Mozilla تاریخ مشاهده: دوشنبه, 07 مهر,1404