مقاومت به مثابه راهبردی وجودی و اجتماعی
علی اصغر درلیک
مقاومت در کلام و کردار سید حسن نصرالله، نه یک شعار گذراست و نه تاکتیکی برای عبور از بحرانهای موقت؛ بلکه شیوهای از بودن است، نوعی حیات که در آن انسان و جامعه خود را در برابر تقدیر تحمیلی نمیبینند، بلکه در برابر آن میایستند. او بارها نشان داده که ایستادگی، یعنی انتخاب راهی دشوار در هنگامهای که تسلیم آسانتر و کمهزینهتر به نظر میرسد. اما حقیقت در جایی دیگر نهفته است: آنکه تسلیم میشود، شاید زنده بماند، اما بیکرامت؛ و آنکه مقاومت میکند، حتی اگر خون دهد، زندگی را به معنای راستینش پیوند میزند.
راز این ایستادگی در پیوند میان فرد و جمع نهفته است. نصرالله در مقام یک رهبر، تنها صدای خویش را بازتاب نمیدهد، بلکه پژواک روح ملتی است که در دل تاریخ بارها طعم اشغال و تحقیر را چشیده و اکنون در جستوجوی کرامت خویش است. همین پیوند است که او را از یک سیاستمدار فراتر میبرد و به نمادی بدل میسازد؛ نمادی که میان سادگی روزمره و شجاعت بیپروا، میان اشک مادران و فریاد رزمندگان، میان خاطرههای تلخ و رویاهای آینده پلی میسازد.
مقاومت در این معنا چیزی فراتر از جنگیدن است. جنگیدن تنها یکی از چهرههای آن است؛ اما چهره عمیقترش در ساختن فرهنگ و حافظه جمعی پدیدار میشود. در ترانههای کودکانهای که نسلهای تازه میخوانند، در تصاویری که دیوارهای شهر را میآرایند، در روایتهایی که شبهای طولانی محاصره و بمباران را به داستانی از امید بدل میکنند. آنچه از دل این فرهنگ میروید، نه فقط قدرت دفاعی، که توان معنا بخشیدن به رنجهاست. مردمی که میدانند چرا رنج میبرند، دیگر اسیر شکست نمیشوند.
شخص نصرالله، با زندگی ساده و صادقانهاش، این فرهنگ را تجسم میکند. او نشان داده که رهبری تنها در فرماندهی نظامی یا سخنرانیهای پرشور نیست؛ رهبری یعنی زیستنی که به دیگران اعتماد میبخشد. وقتی مردی در اوج تهدیدها با آرامش لبخند میزند، در حقیقت جمعی از دلهای لرزان را آرام میکند. کاریزمای او در همین صداقت و شجاعت نهفته است؛ در این که همان چیزی را زندگی میکند که میگوید.
در پس همه اینها، حقیقتی نهفته است که دشمنان میکوشند بپوشانند: حقیقت اشغال، سلطه و نابرابری. مقاومت، پرده را کنار میزند و این واقعیت عریان را به نمایش میگذارد. شاید رسانهها بتوانند تصویرها را وارونه کنند، اما مردمی که با گوشت و پوست خود ظلم را لمس کردهاند، نیازمند واسطهای برای شناخت حقیقت نیستند. نصرالله در مقام صدای این مردم، حقیقت را نه به شکل کلمه، که به صورت زندگی آشکار کرده است.
اینگونه، مقاومت از مرز لبنان فراتر میرود و بدل به تجربهای مشترک میشود؛ تجربهای که هر انسانی در هر جغرافیا میتواند آن را درک کند: اینکه انسان بودن یعنی ابزار نبودن، یعنی انتخاب نکردن راه تحقیر، یعنی ایستادن حتی اگر هزینهاش سنگین باشد. چنین تجربهای، روح جمعی را استوار میسازد و به نسلی پس از نسل دیگر منتقل میشود، همانند آتشی که هرگز خاموش نمیگردد بلکه از مشعل به مشعل ادامه مییابد.
سید حسن نصرالله در این میان نماد چنین شعلهای است؛ شعلۀ مقاومتی که ریشه در حقیقت و کرامت دارد و در دلهای مردم، هراس را به امید بدل میکند. این مقاومت، تنها روایت یک رهبر نیست، بلکه روایت ملتی است که از خلال او سخن میگوید. و آنچه باقی میماند، نه زنجیرهای اسارت، که نامی استوار و فرهنگی زنده است؛ فرهنگی که به ما یادآور میشود: زندگی بدون ایستادگی، مرگی خاموش است، اما مرگ در راه مقاومت، حیاتی جاویدان.